زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت سوم

ساخت وبلاگ
??قسمت سوم

✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده
??شهید شاهرخ ضرغام
حرانقلاب

✨صبح یکی از روز‌ها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!

در ظاهر زن بسیار با حیایی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالان دیدهب ودمت، تازه اومدی اینجا؟!
زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم.

شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلاً قیافه‌ات به اینجور کار‌ها و اینجور جا‌ها نمی‌خوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟

زن در حالی که سرش را بالا نمی‌گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!

✨شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندان‌هایش را به هم فشار می‌داد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت:‌ای لعنت بر این مملکت کوفتی!

بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می‌رفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود بر می‌گردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند.

✨مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی‌مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم تو چی شد؟!
اول درست جواب نمی‌داد، اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت.

صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث‌ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه‌ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می‌دم!

 
ادامه دارد...
گمنام زمان...
ما را در سایت گمنام زمان دنبال می کنید

برچسب : شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده, نویسنده : Gomnam 313 gomnam313 بازدید : 258 تاريخ : 2 آذر 1394 ساعت: 10:41