گمنام زمان

متن مرتبط با «شاهرخ ضرغام» در سایت گمنام زمان نوشته شده است

به بهانه سالروز تولد شهید شاهرخ ضرغام(حر انقلاب)

  •   تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد … چقدر از منش این شهدا دور شدیم آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم معذرت از همه خوبان و همه همرزمان ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن عجب اینجاست که مااین همه مغرورشدیم شکر ، با سابقه ی دوستیِ با شهدا ما عزیز دل مردم شده مشهور شدیم و از آن برکت خون شهدامان حالا ما مدیر کل و مسئول شده مسرور شدیم و اگر حرفی خلاف شهدامان گفتیم یحتمل مصلحتی بوده مجبور شدیم پرکشیدن چه مستانه و رفتند و ما درمیان قفس نفس چه محصورشدیم   حديث شهادت شنيدني است، حديث ديدار است، ديدار دوست. آنها كه هميشه در حضور حق اند و آنان كه به ديدار يار رفته اند، گوش جانشان با حديث شهادت اُنس ها دارد ، حديث شهادت براي شهيدان شاهد نيست، براي ماندگان عاشق شهادت است ,تولد شهید ,یک دیماه,شاهرخ ضرغام,حر انقلاب, ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت دوازدهم

  • قسمت دوازدهم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨دستان اسیر را بستم. با هم شروع به دویدن کردیم. در راه هر چه اسلحه جامانده بود روی دوش اسیر می ریختم! در راه یک نارنجک انداز پیدا کردم . داخل آن یک گلوله بود. برداشتم و سریع حرکت کردیم. هنوز به نیروهای خودی نرسیده بودیم. لحظه ای از فکر شاهرخ جدا نمی شدم. ✨یکدفعه سر وکله یک هلی کوپتر عراقی پیدا شد! همین را کم داشتیم. در داخل چاله ای سنگر گرفتیم. هلی کوپتر بالای سر ما آمد و به سمت خاکریز نیروهای ما شلیک می کرد. نمی توانستم حرکتی انجام دهم. ارتفاع هلی کوپتر خیلی پائین بود و درب آن باز بود. حتی پوکه های آن روی سر ما می ریخت فکری به ذهنم رسید. نارنجک انداز را برداشتم. با دقت هدفگیری کردم و گلوله را شلیک کردم باور کردنی نبود. گلوله دقیقاً به داخل هلی کوپتر رفت. بعد هم تکان شدیدی خورد و به سمت پائین آمد. دو خلبان دشمن بیرون پریدند. آنها را به رگبار بستم. هر دو خلبان را به هلاکت رساندم . دست اسیر را گرفتم و با قدرت تمام به سمت خاکریز دویدیم.   برای مشاهده اخرین قسمت زندگینامه به ادامه مطلب مراجعه کنید ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت یازدهم

  • قسمت یازدهم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨سه روز تا شروع عملیات مانده بود. شب جمعه برای دعای کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. شاهرخ، همه نیروهایش را آورده بود. ✨رفتار او خیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل را می خواند شاهرخ در گوشه ای نشسته بود.از شدت گریه شانه هایش می لرزید! با دیدن او ناخوداگاه گریه ام گرفت. سرش پائین و دستانش به سمت آسمان بود. مرتب می گفت: الهی العفو... ✨سید خیلی سوزناک می خواند. آخر دعا گفت: عملیات نزدیکه، خدایا اگه ما لیاقت داریم ما رو پاک کن و شهادت رو نصیبمان کن. بعد گفت: دوستان شهادت نصیب کسی می شه که از بقیه پاکتر باشه. برگشم به سمت عقب شاهرخ سرش را به سجده گذاشته بود و بلند بلند گریه می کرد! ✨صبح فردا، یکی از خبرنگاران تلویزیون به میان نیروها آمد و با همه بچه ها مصاحبه کرد. این فیلم چندین بار از صدا وسیما پخش شده. وقتی دوربین در مقابل شاهرخ قرارگرفت چند دقیقه ای صحبت کرد. در پایان وقتی خبرنگار از او پرسید: چه آرزوئی داری؟ بدون مکث گفت: پیروزی نهائی برای رزمندگان اسلام و شهادت برای خودم!!   برای مشاهده ادامه  قسمت یازدهم زندگینامه  به ادامه مطلب مراجعه کنید ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت دهم

  • قسمت دهم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨شب بود که با شاهرخ به دیدن سید مجتبی هاشمی رفتیم. بیشتر مسئولین گروه‌ها هم نشسته بودند. سید چند روز قبل اعلام کرده بود: برادر ضرغام معاون بنده در گروه فداییان اسلام است. ✨سید قبل از شروع جلسه گفت: آقا شاهرخ، اگه امکان داره اسم گروهت رو عوض کن. اسم آدم خوار‌ها برازنده شما و گروهت نیست! بعد از کمی صحبت، اسم گروه به "پیشرو" تغییر یافت. سید ادامه داد: رفقا، سعی کنید با اسیر رفتار خوبی داشته باشید. مولای ما امیرالمومنین (ع) سفارش کرده‌اند که، با اسیر رفتار اسلامی داشته باشید. اما متاسفانه بعضی از رفقا فراموش می‌کنند. همه فهمیدند منظور سید، کارهای شاهرخ است، خودش هم خنده‌اش گرفت. سید و بقیه بچه‌ها هم خندیدند. سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت: خودت بگو دیشب چیکار کردی؟! ✨شاهرخ هم خندید و گفت: با چند تا بچه‌ها رفته بودیم شناسایی، بعد هم کمین گذاشتیم و چهار تا عراقی رو اسیر گرفتیم. تو مسیر برگشت، پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت. کمی جلو‌تر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند. مثل پادشاه‌های قدیم شده بودیم. نمی‌دونید چقدر حال می‌داد!   برای مشاهده ادامه  قسمت دهم زندگینامه به ادامه مطلب مراجعه کنید. ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت نهم

  • قسمت نهم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨شب از مواضع نیروهای خودی عبور کردیم. به سنگرهای عراقی‌ها نزدیک شدیم. شاهرخ مجید را صدا کرد و گفت: می‌ری تو سنگراشون، یه افسر عراقی رو می‌کشی و اسلحه‌اش رو می‌یاری. اگه دیدم دل و جرات داری می‌یارمت تو گروه خودم. ✨مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت گذشت و خبری از مجید نشد. به شاهرخ گفتم: این پسر دفعه اولش بود. نباید می‌فرستادیش جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می‌آید. اسلحه‌ام را برداشتم. یکدفعه مجید داد زد: نزن منم مجید! پرید داخل سنگر و گفت: بفرمایید این هم اسلحه، شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه، اینو از کجا دزدیدی!؟     برای مشاهده ادامه قسمت  نهم زندگینامه  به  ادامه  مطلب مراجعه کنید. ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت هشتم

  • قسمت هشتم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد وگفت: امشب برای شناسایی می‌ریم جاده ابوشانک. در میان نیروهای دشمن به یکی از روستا‌ها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل سنگر نشسته بودند. یکدفعه دیدم سرنیزه‌اش را برداشت و رفت سمت آن‌ها، با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار می‌کنی! گفت: هیچی، فقط نگاه کن! مطمئن شد کسی آن اطراف نیست. خوب به آن‌ها نزدیک شد. هر دوی آن‌ها را به اسارت درآورد. کمی از روستا دور شدیم. ✨شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی‌فایده است. باید این‌ها رو بترسونیم. بعد چاقویی برداشت. لاله گوش آن‌ها را برید و گذاشت کف دستشان و گفت: برید خونتون! مات و مبهوت به شاهرخ نگاه می‌کردم. برگشت به سمت من و گفت: این‌ها افسرای بعثی بودند. کار دیگه‌ای به ذهنم نرسید!   برای مشاهده ادمه قسمت هشتم زندگینامه  به ادامه مطلب مراجعه کنید. ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت هفتم

  • قسمت هفتم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی رحمت الله علیه وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. ✨یک بار که سخنرانی حضرت امام از تلوزیون در حال پخش بود، داشتم از کنارش رد می‌شدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه می‌کنی!؟ با دست اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگ‌ترین لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالا‌ها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جُونم رو برای این آقا فدا کنم. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد. همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. ✨در درگیری های پاوه، کردستان و رویارویی با ضد انقلاب در گنبد حضور فعالی داشت.     برای مشاهده ادامه  قسمت هفتم زندگینامه  به ادامه  مطلب مراجعه کنید ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت ششم

  • قسمت ششم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب در روزهای بهمن ماه شور و حال انقلابی مردم بیشتر شده بود. شاهرخ با انسانی که تا چند ماه قبل می‌شناختیم بسیار متفاوت شده بود. هر شب مسجد بود. ماشین پیکانش را فروخت و خرج بچه‌های مسجد و هزینه‌های انقلاب کرد! ✨شب بود که آقای طالقانی (رییس سابق فدراسیون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت. ایشان وقتی فهمید که شاهرخ، به نیروهای انقلابی پیوسته بسیار خوشحال شد. بعد هم گفت: آقای خمینی تا چند روز دیگر بر می‌گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتیاج داریم. ✨روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوی درب فرودگاه مستقر شده بودند، با خبر ورود هواپیمای امام رحمت الله شاهرخ از بچه‌ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. عشق به حضرت امام او را به سالن محل حضور ایشان رساند.     برای مشاهده ادامه قسمت ششم زندگینامه  به  ادامه مطلب مراجعه کنید. ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت پنجم

  • قسمت پنجم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨سه روز از عاشورا گذشته بود. شاهرخ خیلی جدی تصمیم گرفته و کار در کاباره را رها کرده بود. عصر بود که آمد خانه. بی‌مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می‌خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می‌گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. ✨ در راه مشهد مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. اتوبوس برای شام نگه داشت.جلوی رستوران یه دیوانه نشسته بود چند نفری هم او را اذیت میکردند. شاهرخ جلو رفت کنار دیوانه نشست. یکی از نفرات با طعنه گفت دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید... که یکدفعه شاهرخ فریاد زد: آره من دیوانم دیوانه ی خمینیم... جوانهای هرزه فرار کردند.     برای مشاهده  ادامه  زندگینامه  قسمت  پنجم  به ادامه مطلب مراجعه کنید. ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت چهارم

  • قسمت چهارم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨ناصر کاسه بشقابی، اصغر ننه لیلا، حسین وحدت، حبیب دولابی همه این افراد به جرم همکاری با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند) و چند تا دیگه از گنده لات‌های شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود. هر کدام از این‌ها با چند تا از نوچه هاشون آمده بود. من هم همراه شاهرخ بودم. جلسه که شروع شد نماینده ساواک تهران گفت: چند روزی هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستیم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اینه که ما رو کمک کنید. توی تظاهرات‌ها شما جلوی مردم رو بگیرید، مردم رو بزنید. ما هم از شما همه گونه حمایت می‌کنیم. پول به اندازه کافی در اختیار شما خواهیم گذاشت. جوایز خوبی هم از طرف اعلی حضرت به شما تقدیم خواهدشد. ✨جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچه‌ها و آدم هاشون می‌گفتن و پول می‌گرفتن، اما شاهرخ گفت: باید فکر کنم، بعداً خبر می‌دم. بعد هم به من گفت: الان اوایل محرمِ، مردم عزادار امام حسین علیه السلام هستند. من بعد از عاشورا خبر می‌دم. ✨عاشق امام حسین علیه السلام بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت. این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت. برای مشاهده ادامه زندگینامه قسمت   چهارم به  ادامه مطلب مراجعه کنید ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت سوم

  • ??قسمت سوم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده ??شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ✨صبح یکی از روز‌ها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر زن بسیار با حیایی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالان دیدهب ودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم. شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلاً قیافه‌ات به اینجور کار‌ها و اینجور جا‌ها نمی‌خوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟   برای مشاهده ادامه  قسمت  سوم  زندگینامه به ادامه مطلب مراجعه کنید ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت دوم

  • ??قسمت دوم ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده ??شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب ??به روایت مادر شهید: ✨بدنش بسیار قوی بود. هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت. سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت. بیشتر مسابقه‌ها را با ضربه فنی به پیروزی می‌رسید. قدرت بدنی، قد بلند، دستان کشیده و استفاده صحیح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا کند. در مسابقات کشتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند. سالهای اول دهه پنجاه، مسابقات کشتی جدیدی به نام «سامبو» برگزار شد. از مدت‌ها قبل، قوانین مسابقات ابلاغ شده بود. در آن مسابقات درخشش شاهرخ خیره کننده بود. جوان تهرانی قهرمان سنگین وزن مسابقات شد.     برای مشاهده ادامه زندگینامه قسمت دوم   به  ادامه مطلب مراجعه کنید ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام قسمت اول

  • قسمت اول ✏️ز‌ندگینامه زیبا و تکان دهنده ??شهید شاهرخ ضرغام حرانقلاب به روایت مادر شهید: ✨شاهرخ در بیمارستان دروازه شمیران به دنیا آمد. از آن زمان تولدش هم خیلی درشت اندام و سنگین وزن بود. تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند. از مدرسه اخراجش کردند به خاطر این‌که شاهرخ نسبت به تبعیض معلم میان دانش‌آموزان مرفه و کم بضاعت اعتراض کرده بود. ✨عصر یکی از روزهای تابستان بود. زنگ خانه به صدا در آمد. آن زمان ما در حوالی چهارراه کوکا کولا در خیابان پرستار می‌نشستیم. پسر همسایه بود، گفت: از کلانتری زنگ زدند. مثل اینکه شاهرخ دوباره بازداشت شده سند خانه ما همیشه سر طاقچه آماده بود. تقریباً ماهی یکبار برای سند گذاشتن به کلانتری محل می‌رفتم. مسئول کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود، سند را برداشتم. چادرم را سر کردم و با پسر همسایه راه افتادم. در راه پسر همسایه می‌گفت: خیلی از گنده لاتهای محل، از آقا شاهرخ حساب می‌برن، روی خیلی از اون‌ها رو کم کرده. حتی یکدفعه توی دعوا چهار نفر رو با هم زده.   برای مشاهده  ادمه زندگینامه قسمت اول به  ادمه مطلب مراجعه کنید. ,شهدا,شهید شاهرخ,حر انقلاب,زندگینامه تکان دهنده,زندگینامه زیبا وتکان دهنده ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها